روزی هنگامی که غرق اضطراب و نگرانی بودم با یکی از فروشندگان به نام چارلز دارو که به تازگی بیمار شده بود و به زیرزمین خود بازگشته بود، ملاقات کردم. او هیچ پولی در بساط نداشت و با تمام وجود خود تلاش میکرد تا راهی برای حمایت از همسر و فرزندان خود پیدا کند. چارلز همانطور که در زیرزمین خانهاش نشسته بود ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد. یک تکه پارچه روغنی که تصویر شهر آتلانتیک در تار و پود آن به چشم میخورد برداشت و روی آن یک تخته بازی کشید. او با خود فکر میکرد اگرچه شاید نتواند آنطور که باید و شاید است از خانواده خود حمایت کند اما حداقل میتواند آنها را با این ایده جدید سرگرم سازد. شاید فکر میکرد که این بازی میتواند خاطرات شیرین سالها پیش در نیوجرسی را برای آنها زنده کند.
دارو سعی کرد کار خود را هر چه سریعتر به پایان برساند و در نهایت طرح ساختگیاش را به خانوادهاش نشان دهد. پس از اتمام همسر و فرزندانش به شدت به بازی علاقهمند شدند. آنها دلشان میخواست قطعات مورد نیاز بازی را هر چه زودتر از بازار خریداری و با ساخت یک تاس کاغذی کنار هم بنشینند و بازی را آغاز کنند. پس از کمی تمرین دارو تصمیم گرفت که ساخت بازی را برای فروش نیز انجام دهد. در آن زمان دو شخص به نامهای برادران پارکر و میلتون بردلی در میان مردم به عنوان برترین سازندگان بازی در بازار معروف شده بودند. دارو اختراع خود را با افتخار برای آنها فرستاد اما مورد تمسخرشان قرار گرفت. دارو همچنان تلاش میکرد و میدانست که با معرفی این بازی به اطرافیان سرانجام آوازه آن را به گوش تمام مردم شهر خواهد رساند. پارکر که به شدت تحت تاثیر شرایط نابسامان اقتصای قرار گرفته بود تصور میکرد که با استقبال ظاهری از بازی و خرید آن میتواند به شرایط کمابیش بهتری دست یابد. او شنیده بود که نام آن بازی، بازی مونوپولی است. او فکر میکرد که تولید انبوه این بازی میتواند بازار را از حالت وامانده خود نجات دهد و شور و اشتیاق تازهای به آن ببخشد و علاوه بر آن خود و دارو را از نابودی و فقر نجات دهد.
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.