روزی در سال 1858، دو پسر جوان به نامهای الک و بن در یک کارخانه آرد متعلق به پدر بن مشغول اسبسواری بودند. پسرها از روی کیسههای آرد میپریدند و از کنار ماشینهایی که گندم را آرد میکردند رد میشدند؛ اما آنها کارگران آسیاب را که باید کار خود را انجام دهند را آزار میدادند.
سرانجام، پدر بن پسران را به دفتر خود فراخواند. او به آنها گفت که کار مفیدی برای انجام کار پیدا کنند. دقیقاً چه کار باید کنند؟ الک میخواست بداند چه کاری میتواند انجام دهد! پدر بن یک مشت غلات برداشت. هر دانه با پوستهای ضخیم پوشانده شده بود. عالی خواهد بود اگر آنها میتوانستند راهی برای جدا کردن پوسته از دانه گندم پیدا کنند.
پسران این چالش را پذیرفتند. ابتدا پوستهها را با یک برس ناخن تراشیدند. کار کرد، اما خیلی طولانی میشد. آنها به راه سریعتری نیاز داشتند. الک در مورد این مشکل کمی بیشتر فکر کرد. او در حل مشکلات تبحر داشت. او به یاد گاو بزرگ آسیاب با پاروهایی در حال چرخش افتاد.
پسران رفتند و گاو را هنگام کار تماشا کردند. سرانجام، الک ایدهای به ذهنش رسید. اگر برسهای سفت، مانند مسواکهای بزرگ، به پاهای گاو متصل شوند چه؟ هنگام چرخیدن، بُرسها هم حرکت میکردند و پوستهها از گندم جدا میشدند – سریع!
الک ایده خود را به پدر بن ارائه داد. صاحب آسیاب از آنچه شنید خوشش آمد و آن را آزمایش کرد. ایده الک جواب داد! شاید تعجبآور نباشد که این پسر یازده ساله وقتی بزرگ شد به یک مخترع مشهور در جهان تبدیل شود – مردی که تلفن را اختراع کرده است.
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.