یک روز گرم در تابستان سال 1960 بود. راجر وودوارد هفت ساله، بسیار هیجانزده بود زیرا او و خواهر بزرگترش دین قصد داشتند سوار قایق شوند. این اولین بار بود که راجر سوار قایق میشد. آنها با یک قایق موتوری که فقط میتوانست سه نفر را در خود جای دهد، میخواستند به رودخانه نیاگارا بروند.
پدر راجر به آنها گفت: “یادتان باشد جلیقة نجات خود را حتماً بپوشید.” پدرش میخواست که آنها مراقب خود باشند زیرا آنها در حال رفتن به رودخانهای بودند که به بزرگترین و عالیترین آبشار در آمریکا منتهی میشد.
مردی که قایق داشت، یک دوست خانوادگی به نام جیم هانی کات بود. جیم شناگر و نجاتغریق ماهری بود که همه چیز را در مورد چگونگی ایمن ماندن در رودخانه میدانست. او مطمئن شد که راجر جلیقة نجات خود را همراه دارد.
وقتی از زیر پل رد شدند، راجر پرسید آیا میتواند قایق را هدایت کند؟ فکر بدی بود که بگذارد راجر این کار را کند. قایق در حال نزدیک شدن به یک قسمت خطرناک رودخانه بود. اکثر قایقرانان میدانستند که باید آنجا را دور بزنند. این رودخانه پر از سنگهای تیز بود که به مجموعه آبشارهای نیاگارا منتهی میشد.
اما به دلایلی، جیم گفت بله. ناگهان، قایق به سختی به چیزی در زیر آب برخورد کرد. موتور نالهای کرد و از کار افتاد. آنها نمیتوانستند قایق را از صخرهها دور کنند. آب به سرعت آنها را به سمت لبه آبشار میکشید! جیم پاروها را گرفت و تا آنجا که میتوانست شروع به پارو زدن کرد. او به دین فریاد زد تا تنها جلیقه نجات دیگر قایق را بپوشد. امواج قدرتمند آنها را بالا و پایین میانداختند. هنگامی که یک موج عظیم به قایق برخورد کرد، هر سه با شدت، به درون آب پرتاب شدند.
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.