هوش بینهایت، بزرگترین جادو
هوش بینهایت، بزرگترین جادو
جادو معجره هر ریشة یکسانی دارند. بهتر است در ابتدای همین بخش یک جادوگر را مدنظر قرار دهیم. همه میدانیم که جادوگران همیشه به دنبال حقّه هستند. تا واقعیتها. او برای اینکه ما را متغیر کند، وانمود میکند که خرگوشی را از بین انگشتان خود ظاهر ساخته با اینکه ما میدانیم چنین کاری غیرممکن است با بُهت و تعجب به او نگاه میکنیم. حال باید بدانیم که آیا درآوردن یک خرگوش از آستین گشتاد یک کت نشانة هوش بالای جادوگر است؟ آیا ما هم میتوانیم همانند جادوگران خشم و نفرت در دنیا را در یک لحظه مهربانی و عشق تبدیل کنیم؟ آیا میتوانیم بیماریها را به سلامتی، حداقلها را به حداکثر و …….تبدیل کنیم؟! چه کنیم تا تمام شک و تردیدهای درونمان در یک لحظه به اطمینان تبدیل گردند؟! کاملاً مشخص است که هیچ کدام از اینها به هیچ حقه و نیرنگی نیاز دارند، بلکه به زمان مناسبی نیاز دارند تا در وجود ما تثبیت گردند.
در یکی از کلاسهایم دربارة تبدیل شدن مان به یک کودک پاک و مهرمبان صحبت کردم همه یک لحظه فکرد کردند که من میخواهم کلاهی روی سرآنها بگذارم و در یک لحظه آنها را به کودک پاک و مهربان تبدیل کنم. آنها درون خود میدانستند که پاکی و مهربانی لحظهای نیست بلکه باید برای همیشه در وجود کسی بماند.
مدتها پیش ساعتم را به مغازهای بردم تا آن را تعمیر کند. پس از یک ماه انتظار آن را تحویل گرفتم. اما هر روز میدیدم که ده دقیقه عقب میماند. بسیار عصبانی شدم و هنگامی که میخواستم آن را روی دستم ببندم احساس بدی داشتم روزهای اولی که ساعت بد کار میکرد ذهنم درگیر آن شده بود. اما پس از اچند روز دیدم که ساعت خود به خود تنظیم شده و دقیق کار میکند. آن روز متوجه شدم که بسیاری از چیزها به زمان نیاز دارند تا مورد استفاده قرار گیرند. آنها به هیچ چاو و مکری نیاز ندارند، بلکه فقط باید به آنها فرصت داد. پس به محض برخورد با هر چیزی نباید نا امید شویم و قدرتهای درونی خود را بیفایده تلقی کنیم بلکه با گذشت زمان میتوانیم به بهترینها دست پیدا کنیم.
ما نیز همانند باطریها هرچند وقت یکبار نیاز داریم که شارژ شویم حال باید از خود بپرسیم که چه چیزی درون ما میخواهد تقویت شود؟! معلوم است که ایمانمان در اولویت تمام ویژگیهای درونمان قرار دارد. اگر ایمان بیشتری داشته باشیم هیچ شک و شبههای درونمان بوجود نمیآید. سراسر اطمینان و آرامش میشویم.
خانمی نزد من آمد و گفت: در اتاق کوچکی در یک هتل زندگی میکنم. او بسیار نا امید بود و نمیدانست که چگونه باید مشکل خود را حل کند. به او گفتم: اگر در ذهنت خانة رویایی داری آن را درست کن. پس از مدتی دوباره آن خانم را دیدم. او بستهای بزرگ در دستش داد و به من گفت: این مال شماست به او گفتم: این چیست؟ او گفت این همان چاقویی بوده که من خانههای رویاییام را با آن ساختهام. حال دیگر خانه دارم و زندگی در همان اتاق کوچک هتل برایم کافی است. از شما تشکر میکنم که به من یاد دادی بدون هیچ دشواری به خانة رویاهایم برسم.
زندگی مانند زمین مسابقه است و همگی ما تلاش میکنیم تا در آن بجنگیم و از خود دفاع کنیم پس اصلاً خوب نیست که ابتدا با خودمان پیمانی ببندیم و کمی بعد آن را فراموش کنیم. یعنی اگر به خود میگوییم که میخواهیم چنین کاری را انجام دهیم باید انجام دهیم. در این باره به داستان زیر توجه کنید:
اوایل فصل بهار بود. به چند شکوفة سیب نیاز داشتم. سوار ماشین شدم تا به نزدکترین باغ محلهمان بروم. یک به یک تمام باغها را گشتم و از باغبان آنها سئوال میکردم اما چیزی نمییافتم. آنها میگفتند که هنوز زود است که درختان سیب شکوفه بزنند. با ناامیدی با خود گفتم: تلاش آخرم را میکنم و از یک باغ دیگر سئوال میکنم. سوار شدم تا به آن باغ دورتر بروم و از آنجا هم سئوال کنم. باغبان آنجا گفت: درختان من هم هنوز شکوفه نزدهاند. نگامی که به باغچة کوچک پشت باغ انداختم چند شکوفه سیب روی درخت سیب بود. با تعجب از او پرسیدم: پس چرا آن درخت شکوفه زده است؟ باغبان جواب داد: به محض اینکه شما به اینجا آمدید، آنها جوانه زدند و تا چند لحظة پیش روی درخت نبودند. ما باید به خداوند توکل کنیم و در سختترین شرایط به او امید داشته باشیم.
مردی را دیدم که در سن 60 سالگی ورشکست شده بود. او میگفت پس از اینکه به سن 76 سالگی رسیدم توانستم کارم را دوباره از نو شروع کنم و صاحب سرمایهای حدود سی هزار دلار شوم. در واقع من زمانی توانستم موفق شوم که نگرانیهایم را برای همیشه فراموش کردم. همة ما برای موفق شدن به زمان نیاز داریم تا بتوانیم لحظة تحقق آرزوهایمان را به چشم ببینیم.
برگرفته از کتاب مسیر جادویی شهود کتابی تازه کشف شده از فلورانس اسکاویل شین با مقدمه لوئیز هی