برای پولدارشدن لازم نیست شما شاگرد آول باشید!
برای پولدارشدن لازم نیست شما شاگرد آول باشید!
این بدان معنی بود که باید سال دوم را تکرار می کردم.
درد عاطفی و خجالت از جبهه& های مختلف به سمت من می& آمد. اول اینکه پدرم رئیس آموزش و پرورش بود. او رئیس آموزش و پرورش جزیره هاوایی و مسئول بیش از 40 مدرسه بود. صدای خنده و نیشخند فراوان در سراسر سالن های آموزش و پرورش شنیده شد، زیرا این خبر پخش شد که پسر رئیس یک مردود تحصیلی است.
دوم، شکست به این معنی بود که باید به کلاس خواهر کوچکترم بپیوندم. به عبارت دیگر او جلو می& نشست و من به عقب.
سوم، به این معنی بود که من توصیه نامه ورزشی خود را برای بازی در فوتبال دانشگاهی دریافت نمی& کنم، ورزشی که قلباً برای آن بازی کرده بودم. روزی که کارنامه ام را دریافت کردم و نمرة F را دیدم، رفتم پشت ساختمانی که آزمایشگاه شیمی در آن قرار داشت تا تنها باشم. روی تخته بتنی سرد نشستم و عمیقاً شروع به گریه کردن کردم. من چند ماهی بود که انتظار این نمرة F را داشتم، اما با دیدن آن روی کاغذ، همه احساسات به طور ناگهانی و غیرقابل کنترل ظاهر شد. بیش از یک ساعت پشت ساختمان آزمایشگاه تنها نشستم.
دوست صمیمی من، مایک، پسر پدر پولدار، نیز نمرة F دریافت کرده بود. خوب نبود که او هم شکست خورده بود، اما باز حداقل من در این دوران بدبختی تنها نبودم.
در حالی که از محوطه دبیرستان می رفت تا سوار خانه اش شود، برایش دست تکان دادم، اما تنها کاری که کرد این بود که سرش را تکان داد و به سمت ماشین منتظر می رفت.
آن شب، به مادر و پدرم گفتم که در زبان انگلیسی مردود شدم حتی بدتر از آن، سیستم آموزشی سیاستی داشت که دانش& آموزی را که در درس& های انگلیسی یا اجتماعی رد می& کرد مجبور می& کرد کل سال را تکرار کند.
پدرم با این سیاست بسیار آشنا بود، زیرا او بود که آن را اجرا می& کرد. در حالی که آنها انتظار این خبر را داشتند، تأیید شکست من هنوز یک واقعیت دشوار بود. پدرم ساکت نشسته بود و سرش را تکان می& داد و صورتش بی& حالت بود. از طرف دیگر، مادرم با این خبر خیلی سخت& تر روبرو & شد. می& توانستم احساساتی را که در چهره& اش نشان می& داد، ببینم، احساساتی که از غم به خشم تبدیل می& شدند. رو به پدرم کرد و گفت: «حالا قراره چی بشه؟ آیا او یک سال عقب خواهد ماند؟» تمام چیزی که پدرم گفت این بود: «این سیاست کلی است. اما قبل از اینکه تصمیمی بگیرم، موضوع را بررسی خواهم کرد.»
تا چند روز بعد، پدرم موضوع را بررسی کرد. او متوجه شد که از کلاس 32 دانش& آموزة من، 15 نفر از ما شکست خورده بودیم. معلم به هشت نفر دیگر نمرة D داده بود. یک دانش& آموز دارای A، چهار دانش& آموز B و بقیه دارای نمرة C بودند.
پدرم با دیدن چنین میزان شکست بالا، نه به عنوان پدرم، بلکه به عنوان سرپرست آموزش وارد کار شد. اولین اقدام او این بود که به مدیر مدرسه دستور داد تا تحقیقات رسمی را آغاز کند. تحقیقات با مصاحبه با بسیاری از دانش آموزان کلاس آغاز شد. تحقیقات با انتقال معلم به مدرسه دیگر و ارائه یک کلاس تابستانی ویژه به دانش& آموزانی که می& خواستند فرصتی برای بهبود نمرات خود داشته باشند، پایان یافت. من سه هفته از تابستان خود را در راه رسیدن به نمرة D گذراندم تا بتوانم با بقیه دوستان به کلاس یازدهم بروم.
این دوره برای من فاجعه بود. نه تنها نمره مردودی داشتم، بلکه مجبور شدم در مدرسه تابستانی شرکت کنم تا نمرات مردودی را جبران کنم تا بتوانم به بقیه کلاسم برسم. از کلای تابستانی متنفر بودم موضوع خسته کننده و اتاق گرم و مرطوب بود. حفظ تمرکز روی موضوع انگلیسی سخت بود.
وقتی از پنجره به بیرون خیره می& شدم، نگاهم از کنار درختان به سمت اقیانوسی می& رفت که دوستانم در آن موج& سواری می& کردند، ذهنم اغلب منحرف می& شد. بدتر از همه، بسیاری از دوستان موج& سوار من هر وقت به آنها برخورد می& کردیم، پوزخند می& زدند، می& خندیدند و ما را «تجدیدی» خطاب می& کردند.
وقتی کلاس چهار ساعته تمام می& شد، من و مایک به آن طرف شهر به دفتر پدرش می رفتیم و هر کاری که او می& خواست برای چند ساعت انجام می& دادیم. یک روز، در حالی که منتظر پدرپولدار بودیم، مایک و من درباره تأثیری که نمرات ضعیف بر آینده ما می& گذارد بحث می& کردیم. شکست خوردن و “شاگرد تنبل” خوانده شدن برای ما بسیار گران بود.
مایک گفت: “دوستان ما می خندند زیرا آنها نمرات بهتری از ما دارند و آنها به کالج های بهتر از ما خواهند رفت.”
پاسخ دادم: “من هم این را شنیده ام. آیا فکر می کنی ما شکست خورده& ایم و زندگی خود را به هم ریخته ایم؟”
راز پدر پولدار
پدرپولدار از شکست تحصیلی ما بسیار آگاه بود. نمرة بد پسرش در درس انگلیسی او را آزار می داد. او از اینکه پدرم مداخله کرده و یک برنامه جبرانی تابستانی برای ما ترتیب داده تا نمرات مردودمان را جبران کنیم، سپاسگزار بود.
هر دو پدر به جنبه& های روشن چیزها نگاه می& کردند، و هر دو درس& هایی داشتند که می& توانستیم از این تجربه به دست آوریم، اگرچه درس& هایشان متفاوت بود. تا این لحظه، پدرپولدار چیز زیادی نگفته بود. من معتقدم که او فقط ما دو نفر را تماشا می& کرد تا ببیند ما به وضعیت خود چه واکنشی نشان خواهیم داد. حالا که او شنیده بود که ما در مورد عقب ماندگی تحصیلی چه فکر می کنیم و چه احساسی داریم، وقت آن رسیده بود که نظری بدهد.
وقتی در اتاق روی مبل نشست، پدرپولدار گفت: «نمرات خوب مهم است. اینکه چقدر در مدرسه خوب عمل می کنید هم مهم است. اینکه چقدر یاد می گیرید و چقدر باهوش هستید نیز مهم است. اما وقتی مدرسه را ترک کردید، نمرات خوب چندان مهم نیستند.»
وقتی این جمله را شنیدم، خودم را به عقب روی صندلیم هل دادم. در خانواده من، خانواده& ای که تقریباً همه از پدرم گرفته تا عمه& ها و عموهایم در سیستم مدرسه استخدام می& شدند، گفتن اینکه نمرات مهم نیستند، تقریباً توهین& آمیز بود.
با شوک و ناله& ای خفیف پاسخ دادم: «این نمرات تا آخر عمر با ما خواهد بود.»
پدرپولدار سرش را تکان داد و سپس خم شد و با سختی گفت: ” مایک و رابرت، من قصد دارم یک راز بزرگ را به هر دوی شما بگویم.” پدرپولدار مکث کرد تا مطمئن شود که ما با دقت گوش می& دهیم.
سپس گفت: «بانکدارم هرگز از من کارنامة مدرسه& ام را نخواسته است.»
آن توصیه کاملاً مرا شگفت زده کرد. ماه ها بود که من و مایک نگران نمره هایمان بودیم. در مدرسه، نمرات همه چیز است. پدر و مادرم، بستگانم و دوستانمان فکر می کردند که نمرات خوب در زندگی همه چیز است. حالا حرف& های پدرپولدار مرا از الگوی فکری& ام بیرون می& کرد، الگوی فکری که می& گفت زندگی من به خاطر نمرات بد ویران شده است.
و…
برگرفته از فصل دوم کتاب اسرار املاک و مستغلات در کسب درآمد غیرفعال
نویسنده رابرت کیوساکی