هرچه احمق تر، ثروتمندتر
هرچه احمق تر، ثروتمندتر
اولین تجارت من
اولین تجارت من در سال 1956 هنگامی که نه سال داشتم شکست خورد.
دومین تجارت من در سال 1956 به موفقیت رسید، یعنی باز هم همان موقعی که نه سال سن داشتم. اگر تجارت اول من شکست نخورده بود دومی هرگز شکوفا نمی& شد.
استراتژی شکست
شکست خوردن در تجارت در سنین کم تجربه& ای بسیار گران& بها بود و در پرورش و ایجاد استراتژی موفقیت برای آیندة من نقش حیاتی و مؤثری داشت. در سن نه سالگی به این نکته پی بردم که اشتباه کردن بهترین راه برای یادگیری در مورد تجارت است. گر چه پول زیادی به دست نمی& آوردم اما به این نکته پی& بردم که هر چه بیشتر شکست بخورم و از آن& ها چیز یاد بگیرم دفعات بعدی زیرکانه& تر عمل خواهم کرد و ثروتمند& تر می& شوم. حتی امروزه در تجارت غالباً کاری را انجام می& دهم که ممکن است منجر به موفقیت نشود و آگاهانه انجامش می& دهم. چرا؟ چون در سن نه سالکی فهمیدم شکست خوردن برای موفق شدن ضروری است.
اینکه چرا مدیران مؤسس در کار& شان موفق نمی& شوند دو دلیل عمده دارد. یکی از دلایل این است که خانم یا آقای مدیر آنقدر از اشتباه کردن واهمه دارد که قدرت انجام هر کاری را از دست می& دهد. او صبح زود از خواب بیدار می& شود و به محل کارش می& رود و همیشه هم تعدادی عذر و بهانه برای توجیه اینکه چرا از کارش استعفا نمی& دهد و تجارت خودش را راه نمی& اندازد دارد. معمول& ترین انواع بهانه& ها نداشتن پول کافی، خطرناک بودن این کار، فرا نرسیدن موقع مناسب، وظیفة تأمین خانواده و چیزهایی از این قبیل است.
دلیل دوم موفق نشدن مدیران کار& آفرین این است که به اندازه& ای که لازم است شکست نمی& خورند. بسیاری از صاحبان تجارت& های کوچک یا کسانی که دارای شغل دیگری هستند و تجارتی هم راه& اندازی کرده& اند تا یک نقطة خاص خودشان را می& رسانند و سپس دیگر از آن جا بالاتر نمی& روند. در نتیجه تجارت آن& ها راکد می& ماند یا آنکه می& میرد، یعنی تا حد معینی رشد می& کند و سپس رشدش متوقف می& شود. لازم است که مدیر مؤسس در این هنگام مجدداً خطر کند تا تجارت& اش در مسیر رشد قرار بگیرد. ترس از شکست، دلیل عمدة موفق نشدن بسیاری از افراد در زندگی& شان یا موفق نشدن& شان به نحوی که خود دوست دارند است. این اتفاق نه فقط در تجارت روی می& دهد بلکه در تمامی جنبه& های زندگی هم اینگونه است. من یادم می& آید که در دوران دبیرستانم هرگز سر قرار با کسی نرفتم چون از طرد شدن بسیار می& ترسیدم. در نهایت درست قبل از آنکه فارغ& التحصیل شوم از یکی از همکلاسی& هایم خواستم که با همدیگر بیرون برویم و در کمال تعجب من او قبول کرد. گرچه به ما خوش نگذشت اما حداقلش این بود که من داشتم کم& کم راه می& افتادم.
تفاوت دیگر میان کارمند و مدیر مؤسس
اخیراً طی یکی از مصاحبه& های رادیویی که داشتیم یکی از مجریان برنامه به من لقب آدم «خطر پذیر» را داد. در جواب گفتم «در دنیای امروز که به سرعت شاهد تغییرات هستیم کسانی که به استقبال خطر نروند در لبة پرتگاه هستند. آن& هایی که نخواهند خطر کنند عقب می& مانند».
آن برنامه برنامه& ای نیم ساعته بود که به صورت منظم و هفتگی با افراد مختلف فعال در زمینه& های مختلف زندگی مصاحبه انجام می& داد. شاید اسمش برنامة راز موفقیت من بود. وقتی مجری برنامه از من در مورد راز موفقیتم پرسید من در مورد شکستی که در سن نه سالگی در تجارتم داشتم و چگونگی منتهی شدن آن شکست به موفقیت در تجارت دوم صحبت کردم. سپس گفتم، «من متوجه شدم که شکست راه موفق شدن است».
مجری پرسید «در سن نه سالگی این موضوع را دانستید؟»
گفتم «بله. درست است. من هم مانند بسیاری از افراد از شکست خوردن خوشم نمی& آید. از آن متنفر هستم. با این حال آن شکستی که در سنین کودکی در تجارتم خوردم به من گوشه& ای از آینده را نشان داد. من توانستم از آن طریق روندی را که برای موفقیت لازم است طی کنم ببینم. بعضی افراد هستند که همواره با اتکا به دانستن پاسخ درست همه چیز جلو می& روند و معمولاً در دوران تحصیل عملکرد خوبی در درس& ها دارند. اما من اینگونه به پیش نمی& روم بلکه با شکست خوردن جلو می& روم. به همین خاطر هم اقدام به راه& اندازی تجارت& های بسیاری کردم که بسیاری از آن& ها نه تنها موفقیت& آمیز نبودند بلکه شکست هم خوردند. اما آن& هایی که موفق شدند موفقیت& شان بسیار چشمگیر بوده است مثل شرکت پدر پولدار پدر بی& پول، شرکت املاک و دو شرکت استخراج معادن طلا و نقره که سهامی عام هستند. گر چه در شروع کارم به عنوان مدیر مؤسس پول زیادی بدست نیاوردم اما در حال حاضر و در سنین میان& سالی خودم به نسبت بسیاری دیگر از افراد، پول زیادی بدست می& آورم».
«پس راز موفقیت شما در تجارت& تان، نترسیدن شما از شکست خوردن و یادگیری از اشتباهات& تان بوده است».
«بله. من به عنوان مدیر مؤسس چنین شغلی دارم. کارم این است که اهداف جدید را تنظیم کنم، طرح و نقشه بریزم، اشتباه کنم و ریسک شکست خوردن را به جان بخرم. هر چه بیشتر اشتباه کنم، با& هوش& تر می& شوم و شرکت من هم به واسطة درس& هایی که من یاد گرفته& ام رشد می& کند و شکوفا& تر می& شود». مجری رادیو گفت «ولی اگر من در کارم اشتباهات زیادی داشته باشم اخراج می& شوم. در مورد من اشتباه کردن و شکست خوردن معنایی جز بیکار شدن ندارد. من هر کاری لازم باشد انجام می& دهم تا اشتباه نکنم. از اشتباه کردن متنفر& م از اینکه احساس حماقت بکنم بدم می& & آید. من بایستی جواب همه چیز را بدانم. به نظر من مهم است که همة کار& ها را درست انجام بدهیم یعنی همان طوری که شرکت به من دستور داده است».
با فروتنی جواب دادم «و به همین خاطر است که شما کارمند خوبی هستید. کارمندان برای این استخدام می& شوند که اشتباه نکنند. کار کارمندان پیروی کردن از قوانین است، همان کاری را باید انجام بدهند که دیکته شده است و کارشان را باید به طرز صحیح انجام بدهند. اگر کارمندی بخواهد کارش را به روشی که خودش دوست دارد انجام بدهد یا از قوانین پیروی نکند یا اشتباهات زیادی انجام بدهد آن& ها را اخراج می& کنند زیرا کاری را که از& شان خواسته شده است انجام نمی& داده& اند».
«پس کار من کارمند این است که به استقبال از خطرات نروم اما در مورد شما به عنوان مدیر مؤسس برعکس است، شما باید اشتباه کنید و بعضی وقت& ها حتی شکست هم بخورید. آیا منظور& تان همین است؟»
گفتم «بله. همین امر کلیدی& ترین تفاوت میان یک کارمند با مدیر مؤسس است».
«پس شما از خطر استقبال می& کنید. آیا شما در جایگاه یک مدیر همین کار را انجام می& دهید؟»
من در حالی که می& خندیدم گفتم، «نه دقیقاً. من که به صورت تصادفی هر خطری را پذیرا نمی& شوم. اول از همه بگویم که من بایستی علم ارتکاب اشتباه و یادگیری از اشتباهات را یاد می& گرفتم. دوم اینکه بایستی یاد می& گرفتم چگونه از میان خطراتی که با آن& ها مواجه می& شدم دست به انتخاب بزنم. هر چه مهارت& هایم در جایگاه یک مدیر مؤسس بهتر می& شدند به همان نسبت هم قضاوتم در انتخاب خطرات حساب شده بهتر می& شد. امروزه من خطر پذیری را بخشی از کار خودم می& دانم. اما دوست ندارم کارمندانم خطر پذیر باشند».
مجری گفت «مثل یک بام و دو هوا& ست».
گفتم «تجارت همین است. شکست خوردن جالب نیست اما برای پیشرفت داشتن لازم است».
پرسید «پس شما شکست خوردن را دوست دارید؟»
«نه. من هم برعکس مثل هر کس دیگری از شکست متنفر هستم. اما تفاوت من با دیگران این است که من می& دانم که در نقطة تحول یادگیری قرار دارم. در این هنگام است که من جدید پدیدار می& شود».
مجری رادیو با صدای زیری فریاد زد «شمای جدید؟ این دیگر چه صیغه& ای است؟»
به آرامی پاسخ دادم «خوب. همة ما تجربة این من جدید را داشته& ایم. مثلاً هنگامی که کودک بودیم و نمی& توانستیم راه برویم مدام می& ایستادیم و می& افتادیم، تا اینکه بالاخره یک روز دیگر نیفتادیم و توانستیم راه برویم. لحظه& ای که توانستیم دیگر راه برویم بچه نبودیم. دیگران به ما می& گفتند نوپا. وقتی یاد گرفتیم اتومبیل برانیم جوان خطاب می& شدیم. هر زمان که مهارت جدیدی را یاد گرفتیم تبدیل به فرد جدیدی شدیم و دنیای& مان تغییر کرد. منظور من از شمای جدید یا من جدید همین است. ما افراد جدیدی هستیم زیرا مهارت& های جدیدی داریم و بهتر می& توانیم با دنیای جدید مواجه شویم».
مجری برنامه با طعنه پرسید «پس یک دنیا فرق میان کارمند و مدیر مؤسس هست؟»
گفتم «بله. و قطعاً» در حالی که سعی می& کردم به دام بدبینی او گرفتار نشوم. «ما در دنیا& های بسیار متفاوتی زندگی می& کنیم زیرا خودمان افراد بسیار متفاوتی هستیم. یکی از ما در دنیایی به سر می& برد که مشتاق خطر پذیری است در حالی که دیگری کلاً از خطر اجتناب می& کند. دنیا& های متفاوت افراد متفاوت».