مدیریت با افکار خلاق کافی نیست.در لحظه باید تصمیم گرفت و زیست
مدیریت با افکار خلاق کافی نیست.در لحظه باید تصمیم گرفت و زیست
اکنون میتوانم دو اصل دیگر را به چند اصل مذبور اضافه کنم. یک مدیر موفق باید با قدرت خلاقیت و بررسی همهجانبه خوب آشنا باشد. پس در حالت کلی مدیریت بر شش اصل کلی استوار خواهد بود.
علاوه بر این، یک شرکت باید قدرت انعطافپذیری و تغییر و تحول در شرایط خاص را نیز دارا باشد و بتواند به موقع تصمیمات لازم را اتخاذ کند. به همین دلیل است که من اکثر ماههای سال را در سفر میگذرانم. بسیاری از کشورهایی که به آنها سفر کردهام، از جمله کشورهایی بودند که در طول تاریخشان دچار تغییر و تحولهای فراوانی شده بودند. من نیز تصمیم گرفته بودم که همانند آنها توانایی تصمیمگیری در شرایط خاص را یاد بگیرم و روشهای آن را نیز به دیگران بیاموزم.
کاملاً آشکار است که در مبحث مدیریت تغییرات معنای خاصی پیدا میکنند و هرلحظه میتواند تأثیر سالها کار و کوشش را بر تجارت ما بگذارد. به همین خاطر است که ابتکار و تمرکز در تجارت و در سیاست کمی مهمتر و ضروریتر جلوه میکنند.
در کشورهای در حال توسعه، شرایط آسانتر تغییر میکنند و معمولاً هرچیزی ثبات خاصی ندارد. گاهی پول شرایط را تغییر میدهد و گاهی زمان. به هرحال تغییرات پیش میآیند و حالت طبیعی هرچیز را برهم میزنند. بنابراین اگر بخواهیم لحظهای درنگ کنیم و در تصمیمگیریهایمان تأخیر داشته باشیم، باید ضرر و زیان آن را در تمامی بخشهای تجارتمان بپردازیم. از این رو از یک مدیر انتظار میرود که به جای گوشهای نشستن و به اصطلاح تصمیم گرفتن، شرایط سخت و دشوار را خوب بشناسد. شاید بهتر باشد که برای شناسایی شرایط شغلی از بانکداران، دوستان، مأموران دولت و دیگر اقشار کمک بگیریم و از دانستههای آنها نهایت استفاده را ببریم. احتمالاً برای یک مدیر سخت است که با تغییر شرایط و برهم خوردن وضعیت طبیعی همهچیز را سروسامان دهد و در لحظه تصمیمگیری کند، اما باید بدانیم که تجارت چیزی فراتر از پول درآوردن است. گاهی با پول کم راحتتر میتوان موفق شد. زیرا یک تجارت قبل از اینکه به ما پول برساند، مهارتهای ما را بالا میبرد. یک شرکت بزرگ باید مانند یک غلتک کار کند، آهسته، اما پیوسته. برای حفظ چنین شرایطی، مدیر آن باید مراقبت خطرات باشد و در هرلحظه ضرر و زیانهای خود را محاسبه نماید تا از پیشروی آنها جلوگیری کند. به همین منظور من دوست داشتم که با سفر به نقاط مختلف دنیا با نظرات و تصمیمگیریهای بسیار مهم و اساسی آشنا شوم و مهارتهای فردی خود را تقویت کنم.
بسیاری از مردم هنگامی که به کشورهای فقیر و یا در حال توسعه نگاه میکنند، امید خود را از دست میدهند و تصور میکنند که جای هیچ پیشرفتی در آنجا وجود ندارد. در حقیقت آنها فرصت و زحمت فکر کردن و اندیشیدن را به خود نمیدهند. آنها نمیدانند که یک کشور به هتل، شرکتهای مختلف صادراتی و وارداتی، شرکتهای تولید محصولات الکترونیکی، زمینهای کشاورزی و دستگاههای برداشت محصولات و… نیاز دارد. آنها قبل از اینکه بخواهند با توجه به علایق خود فعالیت خود را در زمینۀ تجارت انتخاب کنند، ضرر و زیانها را محاسبه میکنند و پس از چند دقیقه همهچیز را فراموش میکنند و به کل تغییر عقیده میدهند.
امروزه در اروپای شرقی تمامی کشورها مقروض هستند. اما تاجران فراوانی در آنجا هستند که همچنان به فعالیتهای خود امیدوارانه ادامه میدهند. شاید این مسئله برای شما خندهدار باشد، اما برای آنها چیزی جز حفظ تجارت و کسب و کار نیست. سالها پیش به یوگسلاوی رفتم. آنجا همهچیز خیلی متفاوت بود. مثلاً خرید و فروش آنقدر آسان بود که هرکسی میتوانست به راحتی وارد تجارت شود. من نیز توانستم با سرمایۀ اندک خود مقداری گندم بخرم. حتی توانستم کمی گندم هم که هنوز از زمینهای کشاورزی برداشت نشده بودند، خریداری کنم. پس از مدتی توانستم گندمها را در خاورمیانه با قیمت خوبی به فروش برسانم و سود بالایی به دست آورم.
در خرید و فروش گندمها یاد گرفتم که آگاهی از شرایط قبل و بعد از خرید و فروش محصول مهمترین اصل در یک تجارت است. به عبارت دیگر اگر ما از شرایط قبل و بعد خرید و فروشمان آگاه باشیم، به راحتی میتوانیم قاطعانه تصمیمگیری کنیم. همچنین هماهنگی و وفق دادن خود با بازارهای جهانی نیز میتواند اصل دیگری در تجارت باشد. به عنوان مثال در کشور ویتنام خرید و فروش کودهای شیمیایی کشاورزی یکی از مهمترین فعالیتهای شرکتهای تجاری است. کشور اندونزی نیز یکی از برجستهترین طرف قراردادهای آنهاست.
اندونزی برای خرید و فروش کودها فقط از پول استفاده میکند، اما من چون تجارتهای مختلفی از جمله، ساخت محصولات الکترونیکی، محصولات پارچهای و نساجی، پوشاک و گندم به راه انداخته بودم، پول کافی نداشتم تا در خرید و فروش کودهای شیمیایی نیز سرمایهگذاری کنم. از این رو تصمیم گرفتم که با مبادلۀ کالاهای مورد نیاز به آنها، محصولاتشان را خریداری کنم. در آن زمان تاجران بسیاری با روش تجارت من موافق نبودند. زیرا تصور میکردند که تجارت یعنی پول نقد. نقداً چیزی را بفروشی و نقداً پول چیزی را بپردازی. اما من مانند آنها فکر نمیکردم و هنگامی که تصمیماتم را برای شرکتهای ویتنامی توضیح دادم، آنها پذیرفتند که به جای پول به آنها پارچه بفروشم. شاید من آنطور که لازم بود، نمیتوانستم پول نقد و کافی دربیاورم، اما توانستم از موقعیت ایجادشده برای تجارت به خوبی استفاده کنم. موقعیتی که تمام کشورها به راحتی از کنار آن میگذشتند و آن را نادیده میگرفتند و…
برگرفته از کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست نوشته کیم وو چونگ موسس و مدیر شرکت دوو