راز پولدار شدن پولدارها
راز پولدار شدن پولدارها
آن روز با قلبی آکنده از درد، برای خرید یک گالن شیر و یک قرص نان به سوپرمارکت می& رفتم درحالی& که فقط چهار دلار در جیبم بود. بچه& ها گرسنه بودند و باید چیزی برای آنها تهیه می& کردم. وقتی به پشت چراغ قرمز رسیدم، توجهم به سمت راستم جلب شد که یک زن و مرد جوان به همراه کودکی بر روی چمن& های کنار جاده نشسته بودند. آفتاب نیم& روزی بی& امان بر آنها می& تابید.
مرد یک کاغذ مقوایی با این عنوان در دست داشت: “ما گرسنه& ایم، به ما کمک کنید.” زن در کنار او ایستاده بود. او فقط به خودروهایی که پشت چراغ قرمز ایستاده بودند نگاه می& کرد. کودک که حدوداً دو ساله به نظر می& رسید، روی چمن& ها نشسته بود و عروسکش را که فقط یک دست داشت در آغوش گرفته بود. من تمام این چیزها را در مدت سی ثانیه که چراغ قرمز به سبز تبدیل شد، دیدم.
با تمام وجود می& خواستم به آنها کمک کنم، ولی در این صورت پول کافی برای خرید شیر و نان برایم باقی نمی& ماند. چهار دلار در حد برآورده کردن نیاز خودم بود. با تغییر رنگ چراغ راهنمایی، برای آخرین بار نگاهی به آنها انداختم، در حالی که عذاب وجدان (برای کمک نکردن به آنها) و ناراحتی (برای نداشتن پول کافی که با آنها تقسیم کنم) لحظه& ای رهایم نمی& کرد.
همانطورکه داشتم به رانندگی ادامه می& دادم، نمی& توانستم تصویر آن سه نفر را از ذهنم محو کنم. چشمان ناراحت و محتاج آن مرد و خانواده& اش تا حدود یک کیلومتر همراه من بود. دیگر قادر به تحملش نبودم. من دردشان را احساس کرده بودم و باید کاری برایشان می& کردم. پس دور زده و به سمت جایی که آنها را دیده بودم برگشتم. ماشین را در نزدیکی آنها متوقف کردم و نصف پولم را به آنها دادم. در همان حال که مرد داشت از من تشکر می& کرد، اشک از چشمانش جاری شد. من لبخندی زده و به سمت سوپرمارکت رفتم. دعا دعا می کردم که شیر و نان آنروز حراج باشد؛ و اینکه مگر چه می& شود اگر فقط شیر یا حتی نان را به خانه می& بردم؟ خب، راهی جز این نداشتم. وارد پارکینگ فروشگاه شدم، درحالی& که هنوز هم به کل ماجرا فکر & کرده و از بابت کاری که انجام داده بودم حس خوبی داشتم. وقتی داشتم از ماشین پیاده می& شدم، پایم روی شیئی در پیاده& رو لیز خورد. ناگهان در کنار پای خود یک بن بیست دلاری پیدا کردم. باورم نمی& شد. به اطرافم نگاه کرده و با ترس آن را برداشتم. سپس به طرف فروشگاه رفته و نه تنها شیر و نان، بلکه سایر چیزهایی که شدیداً به آنها نیاز داشتم را تهیه کردم.
هیچ وقت نتوانستم آن حادثه را فراموش کنم. آن اتفاق باعث شد که بدانم جهان بسیارعجیب و مرموز است. همچنین باعث شد باور کنم که هیچگاه نمی& توان از اتفاقات جهان مطلع شد. من دو دلار به دیگران کمک کردم و بیست دلار به دست آوردم. در راه بازگشت از سوپرمارکت، از کنار خانواده گرسنه گذشتم و پنج دلار دیگر نیز به آنها دادم. این حادثه تنها یکی از حوادث اتفاق افتاده در زندگی من بود. به نظر می& رسد که هرچه بیشتر ببخشیم بیشتر به دست میآوریم. شاید هم این یکی از قوانین جهانی است که می& گوید: “اگر می& خواهی چیزی به دست آوری، ابتدا باید ببخشی.”
شعر کوتاهی نیز در این باره وجود دارد که این گونه شروع می& شود:
“همان مردی که می& گفتند مجنون است و دیوانه
به آن حدی که می& بخشید، پر می& کرد کاشانه”
اکثر اوقات فکر می& کنیم که چیزی برای بخشیدن نداریم. با این حال اگر کمی بیشتر دقت کنیم، خواهیم دید که حتی همان مقدار ناچیز هم می& تواند با دیگران تقسیم شود. نباید منتظر شویم که دارایی زیادی داشته باشیم و آنگاه تصمیم به بخشش بگیریم. با بخشیدن و تقسیم موجودی ناچیزمان، درهای گنجهای جهان را به روی خود باز می& کنیم و به اتفاقات خوب اجازه می& دهیم که به سمت ما بیایند.
تنها حرف مرا سند قرار ندهید. فقط با صداقت برای بخشش تلاش کنید تا از نتایج حاصل شگفت& زده شوید. به طور کلی، این رویدادها از طرف کسانی که کمکشان کردیم صورت نمی& گیرد. این چیزها از منابعی تأمین می& شوند که ما فکرش را هم نمی& کنیم. پس راهتان را به سمت ثروتمند شدن ادامه دهید.
شانستان را بر اساس این قاعده جهانی امتحان کنید. شانس خود را امتحان کنید. قواعد جهانی همیشه جواب می& دهند.
گاهی پاسخ کمک& های ما به همان صورتی که در داستان واقعی بالا صورت گرفت، به سرعت رخ می& دهد. بعضی اوقات مدت زمان بیشتری طول می& کشد؛ اما به این قضیه شک نداشته باشید که اگر ببخشید قطعاً پاسخش را دریافت خواهید کرد حتی بیشتر از آن مقداری که بخشیده بودید، به دستتان خواهد رسید.
وقتی تصمیم به بخشش می& گیرید، با ترس این کار را نکنید، بلکه با قلبی مملو از رضایت عمل کنید. حتماً از چگونگی رخ دادن اتفاقات پس از آن متعجب خواهید شد. درهای وفور نعمت در زندگی& تان را به وسیله بخشیدن کمی از دارایی خود به کسانی که محتاج هستند، بگشایید. همان طور که معلم بزرگی گفت: “ببخش و بدان که از جای دیگری به تو باز می& گردد.”
امتحانش کن، حتماً لذت خواهی برد.
جان هری کرن
“هرگاه کمبودی در هر چیز وجود داشت که این کمبود می& تواند نیاز به شغل، پول، مشاوره یا حتی بهبود سلامتی باشد، مانعی در جریان زندگی شما قرار گرفته است. موثرترین راه رفع آن مانع چیزی نیست جز بخشیدن!”
اریک باترورث، اقتصاد معنوی: مراحل موفقیت