با بستر مرگ خود روبرو شويد
با بستر مرگ خود روبرو شويد
چندين سال قبل وقتي با روانشناس دوز برندن كار مي& كردم او مرا با تمرين بستر مرگ آشنا كرد. از من خواسته شد تا بطور واضح خودم را در بستر مرگ تصور كنم تا كاملاً احساس مرتبط با مرگ و خداحافظي با جهان را متوجه شوم. سپس او از من خواست تا به طور ذهني اشخاصي را كه در زندگي براي من مهم هستند را دعوت كنم تا در كنار بسترم مرا ملاقات كنند. و مي& بايستي با هر دوست و فاميل كه تصور مي& كردم بلند صحبت مي& كردم و آنچه كه مي& خواستم در لحظة مرگم بدانند را به آنها مي& گفتم. هنگامي كه با هر شخصي صحبت مي& كردم مي& توانستم شكسته شدن احساسم را حس كنم. ناگهان توانستم جلوي احساساتم را بگيرم چشمانم پر از اشك شد و حس از دست دادن را تجربه كردم.
اگر بخواهم دقيق& تر بگويم اين كار ارتباط بين عشقي بود كه هرگز از وجودش اطلاع نداشتم. در طول اين تمرين مشكل متوجه شدم كه چقدر از زندگي را از دست داده& ام مثلاً& چقدر احساس عجيبي نسبت به بچه& هايم داشتم كه هرگز آنها را به طور واضح ابراز نكرده& ام.
در پايان تمرين از لحاظ روحي بهم ريخته بودم. اقرار مي& كنم كه بندرت در زندگي& ام به آن شدت گريسته& بودم اما هنگامي كه آن احساسات كنار رفت يك اتفاق عجيب افتاد من بيدار شدم.
متوجه شدم كه چه چيزي برايم با اهميت است و چه كسي واقعاً برايم مهم است. براي اولين بار فهميدم كه منظور جرج پتن چه بود وقتي كه مي& گفت: «مرگ مي& تواند از زندگي هيجان& انگيز تر باشد»& .
از آن روز به بعد با خودم عهد بستم كه هيچ چيز را به شانس واگذار نكنم. و ذهنم را جوري تنظيم كنم كه هيچ& چيز ناگفته& آي باقي نگذارد. مي& خواهم جوري زندگي كنم كه انگار هر لحظه ممكن است بمیرم.
اين تمرين نحوة ارتباط من با مردم را از آن پس دگرگون كرد. همچنين مزاياي فاني بودن را به من فهمان ما مي& توانيم هر لحظه كه مي& خواهيم اين تمرين را انجام دهيم.
چند سال بعد هنگامي كه مادرم در بيمارستاني در توكسان بستري بود به كنار بستر او شتفاتم تا دستانش را بگيرم و احساس عشق و سپاسگزاری را كه نسبت به او در مقابل كارهايي كه براي من انجام داده بود داشتم را ابراز كنم. هنگامي كه او درگذشت حزن و اندوه من خيلي شديد بود ولي كوتاه. در آن روزهاي مهم احساس كردم كه تمام چيزهاي زيبا در مورد مادرم در من نفوذ كرد و در آنجا به عنوان سنبل عشق تا هميشه باقي خواهد ماند. يك سال و نيم قبل از مرگ پدرم،& شروع به ارسال نامه و شعر در مورد كمك& هايي كه او در زندگي& ام انجام داده بود كردم. پدرم در ماههاي آخر عمرش به بيماري آنفولانزاي حاد مبتلا شده بود و بر اثر آن درگذشت بنابراين ارتباط حضوري با آن كار آساني نبود. اما از اينكه او آن نامه& ها و شعرها را براي خواندنش دارد احساس خوبي داشتم. يكبار او بعد از اينكه برايش «شعر روز پدر» فرستادم مرا دعوت كرد و گفت: «هي فكر كنم آنقدرها هم پدر بدي نبودم».
شعر ويليام بليك در مورد بروز ندادن افكارمان تا هنگام مرگ به ما هشدار مي& دهد. او مي& نويسد: «هنگامي كه افكار در درون غارها محبوس& اند، عشق ريشه& هايش را در اعماق جهم مي& گستراند»
تظاهر به اينكه نخواهيد مرد براي لذت بردن از زندگي مضر است. درست مثل اينكه يك بسكتباليست وانمود كند كه هيچ پاياني براي بازي& اي كه انجام مي& دهد نيست. در آن وضعيت آن بازيكن قدرتش كاهش مي& يابد، حالت تنبلي به خود مي& گيرد و البته در آخر كار اصلاً& لذتي از بازي نمي& برد. بدون پايان، بازي& اي وجود ندارد. بدون متوجه بودن نسبت به مرگ شما نمي& توانيد كاملاً نسبت به نعمت زندگي آگاه باشيد. هنوز بسياري از ما (از جمله خودم) وانمود مي& كنيم كه بازي زندگي پاياني ندارد و برنامه& ريزي مي& كنيم كه يك روزي اگر حسش را داشتيم يك كار فوق& العاده انجام دهيم. و اهداف و روياهايمان را براي آن جزيرة خيالي در درون دريا به كار مي& گيريم كه دنيس ويتلي آن را « جزيرة يه روزي خطاب مي& كرد و به خودمان مي& گوييم «يك روزي اين كار را انجام خواهم داد»
هنگامي كه به مرگ خودمان فكر مي& كنيم ديگر نيازي نيست تا صبر كنيم تا عمرمان به پايان برسد. در حقيقت توانايي تصوري روشن از ساعات آخر عمرمان در بستر مرگ يك احساس دوگانه را ايجاد مي& كند:
يعني احساس از نو متولد شدن كه گام اول در ايجاد انگيزه در خود، بدون ترس است.
روزنامه& نگار و شاعر آنايس نين مي& نويسد: «مردم بايد بدون ترس از مرگ، عميق زندگي كنند» و همانطور كه باب رايلان در آهنگش خوانده بود: «آن كس كه مشغول متولد شدن است براي مردن وقت ندارد».
برگرفته از کتاب صد راه برای ایجادانگیزه در خود نوشته استیو چندلر