آهسته و پیوسته رفتن در مسیر پولسازی
آهسته و پیوسته رفتن در مسیر پولسازی
در یکی از کلاس های من، زن جوانی پرسید: “اولین قدم برای یافتن معاملات املاک سودآور چیست؟”
در سال 1989، دو سال پس از سقوط بازار و شروع رکود اقتصادی، من و کیم در حال کار بر روی نقشه خود بودیم. طرح کُندی بود زیرا من و کیم توافق کرده بودیم که در مدت ده سال، سالی دو ملک بخریم. همانطور که بازار سقوط می کرد، ما معاملات بیشتری پیدا کردیم زیرا مردم بیشتر و بیشتر وحشت کرده بودند. در کمتر از یک سال، پنج ملک اجاره ای کوچک خریداری کرده بودیم که هر کدام دارای جریان نقدی مثبت بودند.
من تخمین می زنم که ما بیش از 600 ملک را جستجو کرده بودیم تا آن پنج خانه کوچک را پیدا کنیم که سرمایه گذاری منطقی بود. اما اکنون بازار بدتر می شد و معاملات بیشتر و بیشتری ظاهر می& شد.
اما مشکل این بود که ما بی پول بودیم.
زن جوان پرسید:«پس فرصت& هایی داشتی، اما پول نداشتی؟»
با اشاره به لیوان کشیده شده روی تابلو، گفتم: «فهمیدم که ما محدودیت& های در ظرفیت و وضعیت واقعی داریم.»
کارآموز دیگری پرسید:”پس وقت آن رسیده بود که وضعیت واقعی خود را تغییر دهیم؟”
با تکان دادن سر گفتم: «بله. زمان تغییر یا از دست دادن فرصتی فرا رسیده بود.»
در این زمان کلاس ساکت بود و همه با دقت گوش می& دادند.
چون می& دانستم توجه آنها را جلب کرده ام، پرسیدم: “چند نفر از شما فرصتی را دیده اید اما نتوانسته اید از آن استفاده کنید؟”
بیشتر کلاس دستانشان را بالا بردند.
گفتم: «وقتی این اتفاق می& افتد، به این معنی است که شما در مرزهای ظرفیتها و توان واقعی خود هستید (حدی که فکر می& کنید برای خودتان امکان& پذیر است) و مرزهای ظرف شما – دانش انباشته& شده& ای که با آن مشکلات و چالش& ها را مدیریت می& کنید.»
کارآموزی دیگر پرسید:”پس چه اتفاقی می افتد؟چه کار باید بکنیم؟”
“بیشتر مردم تسلیم می شوند، و می گویند: من نمی توانم این کار را انجام دهم یا من نمی توانم آن را بپردازم.”
دیکری پرسید:”پس شما چه کار کردید وقتی متوجه شدید برنامه& تان خیلی کند است، فرصتی وجود دارد و پولتان تمام شده است، دوست دارم بدانم چه کردید؟”
“خب، اولین کاری که انجام دادم این بود که به خودم اعتراف کردم که لاک پشتی بودم که می خواستم این وضعیت را ترک کنم، در حالیکه زمان ترک آن نرسیده بود. وقت آن رسیده بود که ادامه دهیم. من همچنین می دانستم که زمان آن رسیده است که بیشتر یک قو شوم تا یک جوجه اردک زشت. با در نظر گرفتن درس های آن افسانه ها، به جای تسلیم شدن ادامه دادم. می دانستم که نمی دانم باید چه کنم، اما می دانستم که باید کاری انجام دهم و ادامه دهم. همینطور روزهایی که نمی& دانستیم چه کاری باید انجام دهیم به هفته ها تبدیل شد. یک روز بعد از اینکه من و کیم تازه از سفر برگشته بودیم، داشتم چمدان& هایمان را جابجا می& کردم که تلفن زنگ زد. تماس تلفنی از دلال املاک مورد علاقه& ام بود که با صدایی هیجان& زده گفت: «من تازه معامله عالی را پیدا کردم. اگر به آن علاقه دارید، قبل از اینکه به یکی دیگر از مشتریانم بگویم، نیم ساعت به شما فرصت می دهم.»
کارآموزی پرسید:”این چه نوع معامله ای بود؟”
او به من گفت که یک آپارتمان 12 واحدی است که در یک منطقه عالی قرار داشت و فقط با قیمت 335000 دلار با 35000 دلار پرداخت نقدی و فروشنده مشتاق فروش بود. سپس کارگزار اطلاعات فروش ملک را با پیش& فرم تقریبی درآمد و هزینه برای من فکس کرد.»
کارآموز دیگر پرسید:”آیا آن را خریدی؟”
و …
برگرفته از کتاب اسرار املاک و مستغلات در کسب درآمد غیرفعال
نویسنده رابرت کیوساکی