آغاز سفر
آغاز سفر
از همان لحظه& ای که بیمار متوجه می& شود بیمار شده و چیزی درون او ایجاد درد و ناراحتی می& کند، سفر دشوار و مبارزة او برای به دست آوردن سلامتی آغاز می& شود. در بخش اول سفر او ما به همراهش بودیم و او را راهنمایی کردیم، اما از این بخش از سفر ما همه چیز را به خود او واگذار می& کنیم و انتظار داریم با توانایی ذهنی خود بتواند راه را از بیراهه بازشناسد و به سرمنزل نهایی برسد. یکی از بیمارانم به نام بیل در این بخش از سفر خود تصمیم گرفت که نامه& ای برای پزشک خود بنویسد:
پزشک عزیز
دیگر چیزی بین ما نمانده که بخواهد مخفی شود. هم من می& دانم که به بیماری مبتلا هستم و هم شما. هم من می& دانم که چگونه باید با آن مبارزه کنم و هم شما. هم من می& دانم که حقیقت موضوع چیست و هم شما. حال وقت آن است که به من اجازه دهید خود را پیدا کنم و نجات دهم. نیازی به هیچ نگرانی و دلسوزی نیست. آنچه که مهم است توجه من به واقعیت& های امروزم است. نیازی به این نیست که به من بگویید چند روز و چند دقیقه دیگر می& توانم در این دنیا باشم و نفس بکشم. هدف امروز من نجات خود است، چه برای یک لحظه و یا یک دقیقه و یا حتی یک روز.
باید به من اجازه دهید که ذهن و جسم خودرا با هم هماهنگ سازم و قوای از دست رفته& ام را تقویت کنم. زیرا بیش از همیشه به زندگی آرام نیازمندم. تنها کاری که باید انجام دهم یافتن پاسخ سئوالاتی است که در آخرین لحظات نجات زندگی از خود می& پرسم. دلم می& خواهد بیشترین زحمت را خودم کشیده باشم و بزرگترین مسئولیت را خودم به دوش گرفته باشم. دلم می& خواهد خودم برای زندگی& ام با مشکلات بجنگم و به موفقیت برسم.
برگرفته از کتاب عشق،طب، معجزه ترجمه سمانه فلاح انتشارات طاهریان