هلن که در روزگاران قدیم، بیش از 100 سال گذشته، متولد شده بود، و علیرغم نقصهای جسمیاش یاد گرفت تا حرف بزند، بخواند و بنویسد. اگر چه این امور به نظر دستاوردهای بزرگی برای یک انسان به شمار نمیرود، اما برای هلن کلر که هم ناشنوا و هم نابینا بود، این امر اتفاقی مهم است.
تصور کنید که گوشهای شما با پنبه بسته شدهاند. در نتیجه، حتی اگر کسی فریاد بزند شما نمیتوانید چیزی بشنوید. حال در نظر بگیرید، که یک چشم بند نیز، دید چشمهای شما را گرفته است. بنابراین شما چیزی را هم نمیتوانید ببینید. در این وضعیت، دنیای شما ساکت و تیره است. این وضعیت همان دنیای هلن کلر بود.
در روزگاری که هلن کلر بزرگ می شد، افراد ناشنوای کمی یاد میگرفتند که چطور سخن بگویند. مدارس محدودی برای افراد ناشنوا و نابینا بود. مردم نابینای انگشت شماری میدانستند که چطور بخوانند و بنویسند. با این حال، هلن کلر نه تنها خواندن و نوشتن را انجام میداد، بلکه کارهای بیشتری را نیز بلد بود. او علاوه بر نگارش چندین کتاب پرفروش، سخنرانیهایی را نیز در سرتاسر دنیا انجام داده است. هلن کلر نشان داد که نقصهایش نمیتواند او را متوقف کند. به علاوه، او به مردم دیگری که همانند او نمیتوانستند چیزی را بشنوند یا ببینند، امیدواری میداد.