در قلب تمبولند، در آفریقای جنوبی، یک خانه بزرگ وجود داشت. مردم محلی آن را "مکان بزرگ" مینامیدند. در آنجا جونگینتابا زندگی میکرد، که به عنوان رئیس بر این سرزمین حکومت میکرد و در واقع این مکان قصر حکمفرمایی وی بود.
روزی در سال 1927 ، جونگینتابا اهالی قبیله جلسهای را برگزار کرد. در این جلسات مردان در مورد موضوعات مهم صحبت میکردند. اما در اتاق پسر جوانی نیز حضور داشت که مدت کوتاهی قبل از آن برای زندگی به این خانه آمده بود. او نه ساله بود و پس از مرگ پدر، رئیس او را به فرزندی پذیرفته بود. پسر به صحبتهای مردان با دقت گوش میداد و پدر خواندة خود را تماشا میکرد. رئیس حرفی نمیزد و فقط گوش میداد او عقیده داشت که هر کس سزاوار داشتن حق صحبت در حضور رئیس خود است ، مهم نیست که چه کسی بودند. سپس، هنگامی که متوجه شد مردم همه آنچه را که لازم است کامل گفتهاند، رئیس نظر خود را میداد. این رویه بسیار متفاوت از نحوه اداره سایر مناطق آفریقای جنوبی بود.
آفریقای جنوبی کشوری در انتهای جنوبی قاره آفریقا است. اندازه آن تقریباً دو برابر تگزاس است. در زمانهای دور پادشاهان سیاهپوست آفریقای جنوبی را اداره می کردند. سپس مهاجران سفیدپوست از اروپا آمدند. آنها برای خود زمین گرفتند و زمام کشور را در دست گرفتند. اما در اواخر دهه 1800 ، آفریقای جنوبی سیاهپوست هیچ نمایندهای در دولت نداشتند. وقتی پسر به زندگی با پدر خوانده جدید وارد شد، حدود شش میلیون نفر در آفریقای جنوبی زندگی میکردند که حدود چهار میلیون نفرشان سیاهپوست بودند. اما با این حال آنها واقعاً شهروند کشور خود به حساب نمیآمدند. آنها نمیتوانستند رأی دهند. آنها فقط میتوانستند در جایی زندگی کنند که دولت به آنها اجازه زندگی میداد. حتی روسایی مانند جونگینتابا نیز هیچ قدرت واقعی نداشتند. در حالی که کودک نه ساله جلسه پدر خود را تماشا میکرد، او آرزوی متفاوتی برای آفریقای جنوبی داشت، آرزوی جایی که مردم از هر رنگ و نژاد با آزادی تمام در کنار هم زندگی کنند. جایی که همه آزاد و برابر باشند. وقتی بزرگ شد امیدوار بود که این اتفاق بیفتد. نام این پسر نلسون ماندلا بود. روزی او آفریقای جنوبی را متحول کرده و دنیا را به جای بهتری برای زندگی میکرد.