ماجرای ملی شدن صنعت نفت از زبان ثریا پهلوی
ماجرای ملی شدن صنعت نفت از زبان ثریا پهلوی
انگلیس& ها بعد از اینکه کشمکش& های شدید اولیه نسبتاً فروکش کرد، پیشنهاد کردند ادارة امور را با ایجاد شرکتی بر مبنای پنجاه – پنجاه به عهده بگیرند. نظر ما این بود که آنها، گرچه بسیار دیر، اما سرانجام منطقی شده& اند. در عوض مصدق مصمم بود با انگلیسها هیچ معامله& ای نکند و برای آنکه خیال دنیا را راحت کند به کارکنان شرکت نفت دستور داد از اجرای دستورات روسای انگلیسی سر باز بزنند. به ترتیب در ژوئیه 1951، دفاتر شرکت نفت ایران و انگلیس تعطیل شد و کارمندان انگلیسی شرکت از ایران رفتند. همزمان با این وقایع، شرکت به دیوان داوری لاهه شکایت کرد. مصدق اما پیشاپیش و شخصاً به عدم صلاحیت این دادگاه حکم داده بود زیرا تردید نداشت از عهده به کار انداختن پالایشگاه آبادان توسط کادر ایرانی و فروش سهل و ساده نفت به سراسر دنیا برخواهد آمد.
وقتی من از سوئیس به تهران برگشتم اوضاع این چنین بود: مصدق به آمریکا سفر کرده بود تا در برابر شورای امنیت سازمان ملل متحد از عقاید و اعمالش دفاع کند. سرانجام شورای امنیت تصمیم گرفت صدور رای خود را به بعد از اعلام رای دیوان لاهه موکول کند. در نتیجه مصدق& ، برای آن که کشور را از غرق شدن نجات دهد، از دولت امریکا تقاضای 122 میلیون دلار وام کرد. اما امریکائی& ها فقط 22 میلیون دلار به او دادند که دردی از اقتصاد به شدت بیمار ایران دوا نمی& کرد.
وضع سیاسی و اقتصادی ایران روز به روز خطرناک& تر می& شد. مهندسین ایرانی نمی& توانستند از عهدة استخراج و پالایش نفت برآیند و این دستگاه& ها& ، از کار افتاده و زنگ زده، به تدریج به صورت ماشین آلات اسقاط در می& آمد. شیرهای نفت بسته و انبار& ها خالی شد و بنادر صدور نفت از فعالیت افتاد.
دکتر مصدق به ملت نوید داده بود ملی شدن نفت بهبود شرایط زندگی را به ارمغان خواهد آورد، اما نتیجه آن شده بود که دولت آه در بساط نداشت و حتی قادر نبود حقوق کارمندانش را بپردازد.
شاه مصدق را به محض مراجعه از امریکا به دربار احضار کرد و به او گفت:«اگر این راه را ادامه بدهیم& ، عاقبتی جز سقوط در پرتگاه نخواهیم داشت. تنها راه چاره این است که به نحوی با انگلیس& ها کنار بیاییم. »
مصدق فریاد کشید:«به هیچ عنوان، اعلیحضرتا، به هیچ عنوان حاضر نیستم به خاطر یک بشقاب پلو از حقوقمان صرف نظر کنم.»
آورل هریمن و چند کارشناس خارجی دیگر به ایران آمدند و پیشنهاد کردند مصدق از خدمات بانکی بین المللی استفاده کند، اما آنها هم مجبور شدند دست از پا درازتر از ایران خارج شوند.
مصدق برای آنکه روی بی& سیاستی خود سرپوش بگذارد& ، به تحریک مردم علیه شاه و دربار مشغول شد. ناگهان تمام تقصیرها متوجه شاه شد و پهلوی& ها همگی& ، «نوکر انگلیس& ها» از آب در آمدند.
محمدرضا شاه& ، دچار کابوسی عجیب و بی& سابقه شد. قادر به دفاع از خود نبود، زیرا ملت هر اقدامی& علیه مصدق را خیانت به مملکت به حساب می& آوردند. بعلاوه& ، شاه نمی& خواست در حالی که نخست وزیر ایران درگیر مبارزه با نیرو& های بیگانه بود، خود به مبارزه با او برخیزد.
تماس و مراوده ما با دیگران به مراسم رسمی& محدود می& شد. بعد از پایان مراسم& ، شاه سئوال& هایی از این قبیل از من می& کرد«فلانی موقع تعظیم کردن چقدر خم شد؟»& ، «بهمان& ، دستتان را بوسید؟» یا «لبخند فلان کش طبیعی بود یا مصنوعی؟»
این تشریفات و ظاهر سازیها برای شخص من مطلقاً اهمیتی نداشت& ، ولی محمد رضا معتقد بود وفاداری اطرافیانش را با چنین مهارت& هایی می& توان سنجید.
با گرم شدن هوا دوباره به سعد آباد رفتیم و شاه سعی می& کرد با سرگرم کردن خود به اسب سواری و باغبانی سیاست را فراموش کند. من هم به انزوا پناه بردم و روابطم را با اطرافیان محدود کردم. خانم قراگزلو زن رئیس تشریفات دربار و زن برادر زاده اش که نیمه هلندی نیمه مصری بود و مثل من دیدگاهی فرنگی داشتند& ، بیش از دیگران به دیدنم می& آمدند. پری سیما زن عبدالرضا& ، هم اغلب به دیدن می& آمد و با تفسیرهای جالبش از جریانات روز سرگرمم می& کرد.
در ماه مه 1952، شاه و لوی هندرسن، سفیر امریکا در ایران& ، در سعد آباد، پیشنهاد جدید امریکا را برای حل مسئله نفت، مورد مذاکره قرار دادند. شاه بعد از این ملاقات اعلام کرد «دولت این پیشنهادات را دقیقاً بررسی خواهد کرد». همین حرف برای ترکاندن غیظ دکتر مصدق کافی بود. او با صدای مرتعش گفت: «اعلیحضرت چه تصور فرموده& اند؟ شاه باید سلطنت کند نه حکومت.»
دکتر مصدق مدعی شد شاه از تاثیر نظرات سوء در امان نیست و با این حرف خواهران و مادر شاه را منظور داشت.
گفتة مصدق دور از واقعیت نبود، چون ملکه مادر سوء ظنش را نسبت به مصدق& ، خروس جنگی پیر ایران، به هیچ وجه پنهان نمی& کرد. او خوب می& دانست با چه شخصی طرف است و به خاطر داشت که در گذشته هم شوهرش، رضاخان& ، مجبور به تبعید مصدق شده بود.
از سوی دیگر، اشرف هم ساکت نمانده بود و هر چه دل تنگش می& خواست نثار مصدق می& کرد.
اما در چنین شرایطی نه خواهر و نه مادر شاه نمی& توانستند نظر خود را به شاه تحمیل کنند. شاه فقط تحت تاثیر نظریات کارشناسان بین& المللی بود که سیاست مصدق را مطلقا به صلاح مملکت نمی& دانستند.
در 13 ژوئیه 1952، دکتر مصدق ضربه جدیدی وارد کرد و از شاه و مجلس خواست، علاوه بر فرماندهی کل قوا، اختیارات تام به او داده شود. هدف مصدق این بود که به این وسیله امکان کودتای نظامی& و سرنگونی خود را از میان ببرد.
به محض اینکه شاه این دو درخواست را رد کرد، مصدق استعفا داد. احمد قوام& ، قوام السلطنه& ، که از ملاکین بزرگ بود، به جانشینی مصدق منصوب شد. اشتباه قوام آن بود که بلافاصله مطالبی علیه ملی شدن نفت بیان کرد. همین اظهار عقیده باعث سقوط دولت او بعد از چهار روز شد. مجلس دوباره به مصدق رای اعتماد داد و اختیاراتی را که خواسته بود به او تفویض کرد.
برحسب اتفاق، این جریانات با انقلاب مصر هم زمان شد، در همان هفته بود که سرهنگ نجیب ملک فاروق را از سلطنت خلع و او را از مصر اخراج کرد. این وقایع در ایران بی تاثیر نبود و تخت طاووس با شدتی بیش از همیشه به لرزه در آمد.
در سوم اوت، دکتر مصدق به دربار اخطار کرد اشرف و مادر شاه باید ظرف 48 ساعت خاک ایران را ترک کنند، در غیر این صورت به اتهام دست زدن به «اقدامات خائنانه » دستگیر خواهند شد. ملکه مادر عازم کالیفرنیا شد و شمس نیز، که نمی& خواست مادر پیرش را تنها بگذارد& ، او را همراهی کرد. آنها در یک ویلای اجاره& ای در بورلی هیلز ساکن شدند. اشرف هم روانه پاریس شد.
حالا مصدق برتر از همه بود. وی به پیشنهاد مشترک چرچیل& ، نخست وزیر انگلیس& و ترومن، رئیس جمهور امریکا، جواب منفی داد. پیشنهاد بی& طرفانه دکتر هیلمار شاخت، اقتصاددان بزرگ آلمانی را هم رد کرد. در عوض& ، دکتر حسین فاطمی، دشمن سرسخت انگلیس& ها& ، را به وزارت امور خارجه منصوب کرد. فاطمی& هم به نوبه خود قطع رابطه ایران و انگلیس را به دنیا اعلام کرد.
این طرز ادارة کشور البته برای بسیاری از امرای ارتش خوشایند نبود و عکس العمل& هایی نشان می& دادند.
مصدق فوراً هشتاد تن از آنها را بازنشسته و خانه& نشین کرد. مهمترین چهره& ها در این بین ژنرال زاهدی و ژنرال بهار مست بودند. این اقدام مصدق آخرین ورق برنده شاه را از دست او ربود. حالا دیگر شاه از خودش می& پرسید چه دلیل و چه امیدی برای باقی ماندن در ایران دارد.
در فوریه 1953، شاه تصمیم گرفت ما برای مدتی نامعلوم به خارج از ایران سفر کنیم. مصدق فوراً موافقت کرد و به عنوان مخارج سفر، یازده هزار دلار هم برایمان پاداش تعیین کرد. برای حفظ ظاهر، چمدان& هایمان را پیشاپیش با اتومبیل فرستادیم و چنین وانمود کردیم برای گذراندن تعطیلات زمستانی عازم سفر هستیم.
اگر بگویم تصور اینکه باید ایران را برای همیشه ترک کنم دلم را به در آورد& ، دروغ گفته& ام. بعد از آن همه بلاها که طی دو سال ازدواج با شاه بر سرم آمده بود& ، بدون کمترین تاسفی، به پیشواز این تبعید می& رفتم و امیدوار بودم. در کشوری دیگر& ، شاید بتوانم زندگی نسبتاً بی جاه و جلال اما قابل تحملی را از نو آغاز کنیم.
نمی& دانم تحیرم را از اتفاقی که شب پیش از حرکت مان رخ داد چگونه وصف کنم؛ قاصدی از طرف مخالفین مصدق نزد من آمد و پیغام آورد که «علیاحضرتا& ، ما با خبر شده ایم که شما و شاه را مجبور به ترک ایران کرده& اند. استدعای ما این است که تمام تدبیر و نفوذ خود را به کار برید تا اعلیحضرت از این تصمیم منصرف شوند.»
اکثر این مخالفین ازهم& رزمان سابق مصدق بودند که ظاهراً حالا نگران شده بودن مبادا با سقوط سلطنت در ایران کمونیست& ها بر ایران مسلط شوند.
قضیه این ملاقات مرموز را بلافاصله به اطلاع شاه رساندم. اما او مصمم به اجرای تصمیم خود بود.
روز بعد، صدای تظاهرات مردم دور و بر کاخ اختصاصی پیچید که با جوش و خروش فریاد می& زدند«زنده باد شاه ! زنده باد ملکه! مرگ بر مصدق!».
برگرفته از